ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمۀ ساسانیان باشد.هموَندان خاندانهای نژادهای همچون اسپاهبد، مهران، کارن، سورن و دیگر خاندانهای ایرانی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند. تنها در شامگاه تاریخ ساسانیان بود که باور به حقِّ ایزدی و خاندانیفرمانروایی ساسانیان، اندکی رنگ باخت و هموَندان پارهای خاندانهای بزرگ خواستار گرفتن تخت پادشاهی ایران شدند. اگرچه آنها چندان کامیاب نبودند و از دیدگاه بیشتر ایرانیان، ربایندة حقِّ ایزدی فرمانروایی ساسانیان انگاشته میشدند، امّا ستیزههای پارهای خاندانها با پادشاه بزرگ تیسفون، گذشته از جنگهای خانگی و شورشها، چنان شالودههای پادشاهی ساسانیان را لرزانید که در یورش عربها به ایران، دیگر توانی برای پایداری و جنگ با دشمن وجود نداشت.در این پژوهش، سؤال اصلی این است که خاندانهای نژاده و بزرگان ایرانی، از آغاز پادشاهی هرمزد چهارم تا مرگ یزدگرد سوم دربارة حقِّایزدیِ شهریاری ساسانیان چه دیدگاهی داشتهاند؟ این جستار نشان خواهد داد که در این برهة زمانی، باور به حقِّ ایزدی خاندان ساسانیان برای فرمانروایی در ایران، سست شده بود و هموَندان پارهای خاندانهای نژاده حتی برای ستاندن تاج و تخت پادشاهی ایران با ساسانیان به ستیزه برمیخاستند.